آشکارا گفتن. بی پرده گفتن: با حکیم او رازها میگفت فاش از مقام خواجگان و شهرتاش. مولوی. فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم. حافظ. عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام. حافظ
آشکارا گفتن. بی پرده گفتن: با حکیم او رازها میگفت فاش از مقام خواجگان و شهرتاش. مولوی. فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم. حافظ. عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام. حافظ
آشکار شدن: به شهر اندرون آگهی فاش گشت که بهرام شد کشته و درگذشت. فردوسی. غیب و آینده برایشان گشت فاش ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش. مولوی. حاتم طایی به کرم گشت فاش گر کرمت هست، درم گو مباش. خواجو. رجوع به فاش شود
آشکار شدن: به شهر اندرون آگهی فاش گشت که بهرام شد کشته و درگذشت. فردوسی. غیب و آینده برایشان گشت فاش ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش. مولوی. حاتم طایی به کرم گشت فاش گر کرمت هست، درم گو مباش. خواجو. رجوع به فاش شود
گفتن و برای دیگران بازگو کردن: اجازت رسید از سر راستان که دانا فروگوید آن داستان. نظامی. چون فروگفت هرچه دید همه وآنچه زآن بیوفا شنید همه. نظامی. مجنون چو حدیث خود فروگفت بگریست پدر بدانچه او گفت. نظامی. فروگفت و بگریست بر خاک کوی جفایی کز آن شخص آمد به روی. سعدی. فروگفت عقلم به گوش ضمیر که از جامه بیرون برو همچو شیر. سعدی. به گوشش فروگفت کای هوشمند به جانی ز دانگی رهیدم ز بند. سعدی. ، خواندن و آواز سر دادن: نکیسا بر طریقی کآن صنم خواست فروگفت این غزل در پردۀ راست. نظامی. ز ترکیب ملک برد آن خلل را بزیر افکن فروگفت این غزل را. نظامی. رجوع به فروخواندن شود
گفتن و برای دیگران بازگو کردن: اجازت رسید از سر راستان که دانا فروگوید آن داستان. نظامی. چون فروگفت هرچه دید همه وآنچه زآن بیوفا شنید همه. نظامی. مجنون چو حدیث خود فروگفت بگریست پدر بدانچه او گفت. نظامی. فروگفت و بگریست بر خاک کوی جفایی کز آن شخص آمد به روی. سعدی. فروگفت عقلم به گوش ضمیر که از جامه بیرون برو همچو شیر. سعدی. به گوشش فروگفت کای هوشمند به جانی ز دانگی رهیدم ز بند. سعدی. ، خواندن و آواز سر دادن: نکیسا بر طریقی کآن صنم خواست فروگفت این غزل در پردۀ راست. نظامی. ز ترکیب ملک برد آن خلل را بزیر افکن فروگفت این غزل را. نظامی. رجوع به فروخواندن شود