جدول جو
جدول جو

معنی فحش گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

فحش گفتن
(دُ ژَ / دِ ژَ تَ)
فحش دادن. رجوع به فحش دادن شود
لغت نامه دهخدا
فحش گفتن
فحش دادن
تصویری از فحش گفتن
تصویر فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ هََ دَ)
آشکارا گفتن. بی پرده گفتن:
با حکیم او رازها میگفت فاش
از مقام خواجگان و شهرتاش.
مولوی.
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم.
حافظ.
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ)
سخن ناخوش آیند گفتن:
ور کست شیرین بگوید یا ترش
بر لب انگشتی نهی یعنی خمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ بَ تَ)
آشکار شدن:
به شهر اندرون آگهی فاش گشت
که بهرام شد کشته و درگذشت.
فردوسی.
غیب و آینده برایشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش.
مولوی.
حاتم طایی به کرم گشت فاش
گر کرمت هست، درم گو مباش.
خواجو.
رجوع به فاش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ تَ)
گفتن و برای دیگران بازگو کردن:
اجازت رسید از سر راستان
که دانا فروگوید آن داستان.
نظامی.
چون فروگفت هرچه دید همه
وآنچه زآن بیوفا شنید همه.
نظامی.
مجنون چو حدیث خود فروگفت
بگریست پدر بدانچه او گفت.
نظامی.
فروگفت و بگریست بر خاک کوی
جفایی کز آن شخص آمد به روی.
سعدی.
فروگفت عقلم به گوش ضمیر
که از جامه بیرون برو همچو شیر.
سعدی.
به گوشش فروگفت کای هوشمند
به جانی ز دانگی رهیدم ز بند.
سعدی.
، خواندن و آواز سر دادن:
نکیسا بر طریقی کآن صنم خواست
فروگفت این غزل در پردۀ راست.
نظامی.
ز ترکیب ملک برد آن خلل را
بزیر افکن فروگفت این غزل را.
نظامی.
رجوع به فروخواندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترش گفتن
تصویر ترش گفتن
سخن ناخوشایند گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش گشتن
تصویر فاش گشتن
آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر
فرهنگ لغت هوشیار